اگر در روابط دو نفره شما همه چیز به خوبی پیش میرود. اگر تمام مسائل قبل و بعد از ازدواج هیچ تفاوتی با قبل ندارد. چرا باید ازدواج کرد. ازدواج چه چیزی را به رابطه اضافه می کند که قبل از آن با یک حرف ساده قابل اجرا شدن نیست؟
به نظر من این پروژه که بدون ازدواج زندگی مشترک داشتن توی غرب داره شکست میخوره من خیلی از دوستهای آلمانی رو میشناسم که در نهایت بعد از سالها دوستی، ازدواج کردند البته طلاق هم وجود داره. یعنی حتی کسایی که سالها با هم دوست بودن و ازدواج هم کردن به نقطه جدایی رسیدن.
من از نقطه نظر یه زن اگر بخواهم توضیح بدم اینه که برای یه زن به صورت ویژه یه بار مسئولیتی اضافه تر از مرد وجود داره تو زندگی که اون بچه آوردنه. شاید برای یه مرد بود و نبود ازدواج فرقی نکنه و حتی بهتر باشه مخصوصا در زمینه اقتصادی و مسئولیتهای زندگی مشترک، ولی با ازدواج علاوه بر این که دو نفر در همه امور شریک میشن اضافه بر اون، زن حس امنیت از تولد بچه هم در درون خودش داره (این که قرار دو نفر این بچه رو بزرگ کنند نه فقط مادر)، که بدون ازدواج اصلا این امنیت بوجود نمیاد، چرا که هر لحظه این رابطه دوستی میتونه از بین بره. بماند که در غرب زن بسیار مورد حمایت جامعه هست حتی اگر شریک زندگیش ازش جداشه چه برسه شوهر، ولی در ایران حتی اگر زن ازدواج کرده باشه و جدا بشه بسیار زندگی سختی در پیش رو داره
به نظر من رابطه عاشقانه مثل یک جنینه که باید مرحله به مرحله دوران خودش رو طی کنه (دوستی و آشنایی) و به حد مشخصی که رسید (عشق)، باید متولد بشه (ازدواج)، با توجه به فلسفه ازدواج و تشکیل خانواده. نمی شه بگیم اون تو خوش می گذره پس اصلا چرا از رحم مادر بیایم بیرون (البته جمله آخر شوخی بود.)
منظورم توجه به فرایند تکاملی پدیده عشق بود.
این در صورتیه که دو نفر با هم همدل و همزبان و عاشق با هم باشن و واقعا بخوان که در کنار هم زندگی کنند. اگر منظور انواع دیگه ای از ازدواجه که به صورت هایی مثل همخونه و دوست صمیمی و غیره می خوان کنار هم زندگی کنند، موضوع چیز دیگری است.
با @zahra_2016 کاملا موافقم که بخصوص در ایران، که قوانین حمایتی خوبی وجود نداره، متضرر حتمی و بدون تردید این قضیه زن است. در غیر اینصورت، اگر حقوق بشر مطابق با زندگی مدرن بشر، به خوبی رعایت می شد، شاید زندگی بدون ازدواج (ازدواج سفید) هم اونقدر مشکلی ایجاد نمی کرد.
منظورتون از ازدواج دقیقن چیه؟: ی چون تو هر کشوری ازدواج مفهوم خودش رو با توجه به قوانین اون کشور داره. یه مفهوم اجتماعی هم از ازدواج داریم که دوباره تو هر فرهنگی متفاوته.
این حرف منو یاد این اسلاید انداخت:
میگه هرکدوم از این گونهها چطور از فرزندانشون مراقبت میکنن.
احساس میکنم جوامعی که حمایت بیشتری از همدیگه (خصوصن بچهها و مادرها) میکنن جوامع موفقتری برای بقاء خاهند بود!: )) هوشمندانهتر عمل میکنن.
اگر تمام مسائل قبل و بعد از ازدواج هیچ تفاوتی با قبل ندارد، چرا نباید ازدواج کرد؟! ازدواج چه چیزی از زوجها کم میکند که افراد بخواهند از آن فرار کنند؟
هزینههای بیخود و بیجهت مراسمهای مختلف (نگین خب نگیرید، میدونید نمیشه! سادهترین حالتشم کللی هزینه بیخوده) و هزینهی درگیر شدن خانوادهها که پیچیدگی رابطه رو صد چندان میکنه! اینا هزینههای اجتماعی ازدواج تو ایران هستن که دو طرف ازش آسیب میبینن.
تو هزینههای قانونی کفه ترازو به نفع آقایونه.
اولین بخش پاسخ اصلا قانع کننده نبود. مزایای ازدواج در مقابل هزینه ریالی قابل مقایسه نیست.
دومین بخش پاسخ هم با یک انتخاب دقیق (رعایت کفویت) قابل پوشش است.
متوجه نشدم. بیشتر توضیح میدین؟
- قرار نبود قانعکننده باشه. نظر شخصی ِ بک فرد متاهل بود.
اتفاقا این جا مباحثه میکنم و تبادل نظر و در مرحله بالاتر اقناع طرف مقابل (یا حتی به فکر واداشتن) یکی از اهداف این امر است. اگر تمرکز کنیم روی اثبات حرف خودمان و نخواهیم با دلیل و متقن جلو برویم اسمش میشود مجادله!
و اما بعد
عرض من ناظر به این بود که هزینه ریالی ازدواج را به جای هزینه اجتماعی تلقی کردن و ضریب دادن به آن قانع کننده نیست.
و موضوع کفویت را با توجه به هزینه درگیر شدن خانواده ها که اشاره کردید بیان کردم. اگر به کفویت و هم تراز بودن در زمان ازدواج توجه کنیم، چه بسا درگیری خانواده ها از حالت منفی خود که منظور نظر شما بود به یک هم افزایی مثبت تبدیل شود. همدلی ها، کمک های مادی و معنوی خانواده ها به زوجین، فضای مثبت تعامل و رفت و آمد، همه باعث افزایش محبت و قوی تر شدن رابطه خواهد شد.
این اصلن شبیه حرفی که برای تبادل نظر گفته بشه نیست و بیشتر حالت تهاجمی داره. اگر نیت مباحثه بود بدون گفتن چنین جملهای سعی میشد نقاط ضعف و قوت نظر من مطرح بشه. حداقل من عادت ندارم در پادپرس چنین لحنی ببینم.
من تا ازم معذرتخاهی نشه به بحث در این قسمت ادامه نخاهم داد. شاید براتون مهم نباشه، ولی چنین است.
تعجب میکنم از حرف های شما. شاید در شرایط که متن را خوانده اید ناخودآگاه صدای یک فرد عصبانی یا … را روی متن من میکس کرده اید. اصلا این طور نبوده و قصد من تبادل نظر است. من شما را نمیشناسم و قبلا برخوردی نداشته ام که بخواهم گارد خاصی داشته باشم. پیش فرض من برای آدم های اینجا افرادی متشخص و با فرهنگ، کنجکاو و خیر خواه هست.
موید باشید
منظورتون از هزینه های قانونی توی ازدواجه؟ یعنی اینکه خانم ها بعد از ازدواج نسبت به آقایون از طرف قانون کمتر حمایت می شن؟
با توجه به توضیحاتی که توی پاسخ دوم در این مورد دادین، فکر می کنم که این مواردی که بیان کردید همه تاثیرگذار هستن و در واقعیت هم جداً می تونن به حل اختلافات کمک کنند. اما، به نظر من نمی تونن ملاک بحث باشند، چون ملاک قانون است. در نهایت، این قانونه که تعیین کننده در اختلافات است.
اما بهرحال فکر می کنم موضوع اصلی بحث در مورد قوانین، و در کل مسائل قطعی و ثابت در مورد ازدواج نیست. اگر درست متوجه شده باشم، سئوال بیشتر در مورد فلسفه ازدواج از نظر شخصی آدم هاست. اگر اینطور نیست لطفا @bahram نظر من رو اصلاح کنید.
فکر کنم برعکس دارید فکر میکنید. وقتی کاری اضافی است نباید انجام گیرد. چرا قوانینی که میشه خود ما برای خودمون تعیین کنیم رو به دست دیگران بسپریم. چرا هزینه ها و بارهای بی جهت رو ایجاد کنیم.
بله درسته
بیشتر میخوام بدونم اگر دو نفر واقعا در کنار هم احساس آرامش می کنند و امنیت رو با هم دیگه تجربه کردند چرا باید متوسل به ابزاری مثل قانون و ازدواج بشند که براشون امنیت به بار بیاره. و اگر این بحث مد نظر افراد نیست چه چیزی باعث میشه حتما ازدواج صورت بگیره. چون مطمئنا خود ازدواج تضمین کننده پایداری رابطه نیست حتی اگر صد ها قانون برای حمایت از طرفین وجود داشته باشه.
معنای ازدواج از نظر من
یه روز تو ویکیپدیا خوندم که «لری پیج و سرگئی برین و اریک اشمیت قبول کردند که به مدت بیست سال، یعنی تا سال ۲۰۲۴ در کنار هم کار کنند.» اون روز با خودم گفتم واووووو! اینه اون چیزی که از همتیمی واقعی و ناکاما-م و کسی که حاضرم هم-راه-انداز بدونمش، میخوام.
به نظرم مفهوم ازدواج چنین چیزی هست، افرادی که به اون بلوغ فکری و خودآگاهی رسیدن که میدونن در زندگی چی میخوان و میتونن برای حداقل ۲۰ سال آينده شون با صدای بلند به کسی دیگه و یا حتی به تمام دنیا تعهد بدن.
در زندگی واقعی هم همینه، به نظرم ازدواج و فرایندها و جشنهایی که براش ایجاد شده صرفا بهونههایی هستن برای رقم خوردن چنین تعهدی؛ اگه فرد جرات نمیکنه به زبون بیارش، اگه حاضر نیست بعضی هزینهها رو براش انجام بده، اگه حاضر نیست از بعضی منافع شخصی بگذره، اگه …، پس عملا اون چیزی که پس ذهنش هست که «من که به او متعهدم، چرا میخواد اسمم بیاد تو شناسنامه ش؟!» ادعایی هست صرفا از عدم آگاهی و شناخت مناسب از خودش.
اما انجام این کار ها و هزینه کردن ها و مهمونی گرفتن ها تضمین کننده اون تعهد نیست. حرف من این که چه اتفاقی قراره تو پروسه خود ازدواج بیفته اضافه تر، چه اتفاقی در بعضی ازدواج ها میفته و در بعضی رابطه های بدون ازدواج هم میفته که اون تعهد رو همراه خودش داره. قبول که بلوغ فکری این تعهد رو به همراه داره اما چرا امروزه ازدواج راهی شده برای دروغ گفتن به خودمون و دیگران که من این بلوغ فکری رو دارم. چرا مفهوم خود رابطه برای ما انقدر سنگین نیست که مجبوریم یک قالب براش یپدا کنیم تا ازش بیرون نزنیم. چرا نمیشه بدون کلک زدن به خودمون به یک نفر یک کار یا یک عقیده پایبند باشیم. انقدری که خودمون هم اون قالب رو به عنوان یک چیزی واقعی باور کردیم، چیزی که واقعیت داره خودمونیم نه صرفا هزینه و مهمونی و … .
ببینید موضوع تعهد خیلی پیچیده تر از این حرف ها است. شما پول میدی به کسی باید یک رسید ازش بگیری. این خط رو بگیر تا شراکت با یک فرد حتی برادرت. این رسید که یک فیبر و کربن و … است. اما در اصل چیزی است که حدود و مرزها را تعیین و تخطی را هزینه بردار میکند. حالا این که عده ای با وجود همین رسید هم حاضر به تخطی میشوند یک بحث دیگر است.(شبیه کسی که با وجود ازدواج رسمی و قانونی از شرایط ضمن عقد تخطی میکند یا بی تعهدی میکند) این افراد احتمالا اگر ازدواج سفید هم میکردند همین راه را میرفتند اما زودتر!
بالاخره انسان خیلی وقت ها فقط منافع خود را میبیند و اگر چیزی جلویش را نگیرد (شبیه به یک جاده بدون محدودیت سرعت) این قدر پیش میرود که یا خودش را به فنا دهد یا دیگران را. ممکن است کاملا تک بعدی و منفعت طلبانه رفتار کند. (شبیه آن آدمی که پلاکش را مخدوش میکند تا چراغ را رد کند. این آدم به دیگران فکر نمیکندو فقط موضوع خودش است و بس)
تعهد مکتوب همراه با ایجاد هزینه معقول همراه با نظارت یا داوری شخص ثالث کمک میکند تا چهارچوب ها حفظ شود و معاملات شکل بگیرد. پیگیری شود. حدود حفظ شود. فرد خودش را کنترل کند و خلاصه رابطه (مالی یا عاطفی) ادامه پیدا کند.(شروط لازم نه کافی) شما دیدی تا به حال دو فردی که خیلی هم به هم اعتماد دارند، فقط با حرف معامله مهمی با هم انجام دهند؟ درست است که در ازدواج عشق پیش برنده است و با یک معامله صرفا مالی فرق میکند، اما یک رابطه عاطفی همیشه یک جور نمیماند و بالا و پایین دارد، که اتفاقا این پایین ها نقاط ضعیف رابطه و نقاط شکست میشوند.
سوال دو تا شرط یعنی “اگه” کاملا متفاوت داره و بعد هم دو سوال کاملا متفاوت
“اگر در روابط دو نفره شما همه چیز به خوبی پیش میرود”
اینجا منظور از رابطه ازدواجه یا رابطه قبل از ازدواج؟ و در هر صورت در هیچ رابطه ای همه چیز به خوبی پیش نمیره کلن قرار نیست در زندگی همه چیز به خوبی پیش بره.
اگر تمام مسائل قبل و بعد از ازدواج هیچ تفاوتی با قبل ندارد
این شرط هم غلطه، واضحه که چه موفق چه ناموفق نمیتونیم بگیم تمام مسائل قبل و بعد از ازدواج با هم فرقی نداره. قطعا اگه واقعا تمام مسائل زندگی قبل و بعد از ازدواج هیچ فرقی نداشته باشه، هیچ دلیلی نداره ازدواج (مگر ادامه نسل بشر) اما واقعا فرق داره.
ازدواج چه چیزی را به رابطه اضافه می کند که قبل از آن با یک حرف ساده قابل اجرا شدن نیست؟
حرف ساده؟ حتی اگه فرض کنیم که دو نفر بدون ازدواج رسمی همینجوری در کنار هم زندگی می کنن و رابطه جنسی دارن و رابطه عاطفی دارن (که قطعا فراتر از حرف ساده است)، باز هم این وسط مسئولیتی نسبت به هم ندارن.
ازدواج حق زنه. این زنه که در رابطه جنسی مادر میشه نه مرد، و حتی در صورت سقط جنین آسیب های جسمی و روحی ای که به زن وارد میشه با چیزی قابل قیاس نیست.
مرد (منظورم عده زیادی از مردان و نه همه) دلش میخواد کارش رو انجام بده و فرار کنه و هیچ مسئولیتی نپذیره، اما با ازدواج مرد مسئول تامین مخارج، امنیت و نیازهای دیگه زن و فرزند هست.
اکثر افرادی که دنبال ازدواج سفید و رابطه بدون مرز و بدون قید و شرط هستند مردان هستن و زن ها خیلی راغب به این برنامه ها نیستن.
یکی تعریف می کرد در یک کشوری زنی رو دیده با 4 تا بچه که هر کدوم یک رنگ بودن یکی سیاه بوده یکی مکزیکی بوده و … .
پرسیده شغل شما چیه پرستار بچه اید؟
گفته نه اینا بچه هام هستن.
گفته باباشون کجاس؟
گفته نمیدونم هر کدوم رفتن یه گوشی از دنیا.
نتیجه رابطه بدون ازدواج و بدون مسئولیت پذیری و … میشه همین. فقط هم بحث بچه دار شدن نیست، هر چند یک مورد مهمشه، اگر هم منظور از رابطه؛ رابطه دوستی بدون رابطه جنسی هست، که بالاخره نیاز جنسی چجوری رفع میشه؟
فکر نمیکنم قالبی که ازش صحبت میکنید به فهم سنگینی خود رابطه کمکی بکنه. فهم سنگینی رابطه به عاطفه، وجدان و تعهد شخصی بر میگرده.
به زمان های خیلی دور فکر میکنم. زمانی که انسان این احساس رو در خودش دید و به این نتیجه رسید که وقتی میخواد با کسی زندگی کنه، بیاد و این با هم بودن رو پیش رئیس قبیله رسمی کنه.
چه نیازی احساس شد که با هم بودن به شکل رسمی در همه جای دنیا (به شکل محلی خودش) شکل گرفت؟
این رسمی شدن در روابط عاطفی دو همسر نقش داشت؟
رسمی بودن و قانون وقتی ارزش خودشو نشون میده که یه مشکلی پیش بیاد. اون موقع ست که جلوی بی عدالتی( البته منظور از عدالت، عدالت ست که بشر میتونه بهش برسه) گرفته میشه.
به نظر من هم رسمی کردن ازدواج به احترام و حفظ حقوق زن کمک میکنه. وقتی یه رابطه ای مشکل دار میشه بیشتر زنان هستن که به خاطر داشتن فرزند مستحق گرفتن حق از شوهرشون هستن (حمایت دولت از زن مسئله ای ست و گرفتن حق از شوهر مسئله دیگر).
باید توجه کرد که چرایی رسمی کردن ازدواج موضوعی جدا از مراسم و قید بند اعلام عمومی اونه و برای بحث باید این دو مورد از هم تفکیک بشن.