چند وقت پیش توی پارک یه بچه کوچولویی که دستهای خیلی کثیفی داشت نزدیک من و دوستم که در حال حرف زدن بودیم اومد و ایستاد به نگاه کردن. بهش گفتم چرا دستات انقدر کثیف شده؟ مامانت کو؟ فکر کردم گم شده.
بهش گفتم برو پیش مامانت بگو دستاتو تمیز کنه. بچه رفت پیش یه خانمی که دورتر از ما نشسته بود و خیره شده بود به رو به رو و به ندرت پلک میزد. حتی متوجه حضور بچه اش هم نبود خیلی. از حالت نگاه و نشستنش و رابطه متقابلش با بچه اش میشد حدس زد که حال روحی خوبی نداره.
و با برگشتن بچه اش پیش ما به خاطر گرفتن شکلات خودش اومد و سر صحبت رو باز کرد و گفت تحت درمان هست و افسردگی های دوره ای شدیدی داشته. و بدتر از همه این که اطرافیانش از دستش فراری هستن!
پذیرش بیماری های مربوط به روان در سطح جوامع خیلی خیلی سخته. فقط مختص کشور ما هم نیست/ چرا؟ این سوالی بود که توی مطالب به جواب دقیقش اشاره نشده بود. فقط گفته بود که مثلا این که انسانها قبلا فکر می کردن که کسی که روان رنجوری داره شیطان زده ست. یا عامل بیرونی مثل ضربه به پا نبوده که روان رو رنجور کرده. یا نشان از بی کفایتی فرد می دونند این وضعیت رو و …
اما خب واقعا چرا این اپیدمی هست بین تمام کشورها که با کسی که پاهاش شکسته بیشتر هم دردی میشه تا کسی که روانش شکسته؟ با این که علم پیشرفت بیشتری کرد و الان تقریبا خیلی ها میدونند که بالا و پایین شدن غلظت چندتا مولکول می تونه حال ادمی رو دگرگون کنه و امارها نشون میده ادمهای گرفتار هم کم نیستند.
چطوری میشه این دیدگاه منفی رو بین مردم کاهش داد و همدلانهتر با افراد افسرده همراه شد؟
یکی از دلایل به نظرم این هست که مردم رنج ناشی از مشکلات و آسیب های جسمی رو بیشتر درک می کنن و فکر می کنن فرد نمی تونه بر این نوع از آسیب اختیار و کنترل داشته باشه در حالی که کسی رو که دچار صدمه روحی شده موظف می دونن که خودش رو بتونه کنترل کنه.
صدمات جسمی ما دیگران رو زیاد دچار مشکل نمی کنه و بیشتر خود فرد ازش رنج می کشه در حالی که صدمات و بیماری های روح بر برهمکنش ما و افراد و زندگی و محیط زیست فردی دیگران بیشتر اثر داره و افراد دیگه هم ازش رنج میبرن. مثلا دروغ گویی یا عصبیت یا …
اول از همه بگم که حتی شکستگی پا هم میتونه شکستگی روان ایجاد کنه.
میشه به افسردگی و مشکلات روحی از دید برآورده شدن نیازهای انسانی هم نگاه کرد. آبراهام مازلو در مورد سلسله مراتب نیازهای انسانی صحبت می کنه. هر موجود زنده ای از جمله انسان، ساخته شده بر اساس نیاز هست و در هر مقطعی از زندگیش نیازهای خاص خودش رو داره. بعضی وقتا که بچه هایی رو می بینم که برای خرید اسباب بازی آویزون پدر و مادرشون هستن یاد خودم میافتم که برای اسباب بازی زیاد گریه می کردم و پیش خودم میگم چقدر بچه ها هر چیزی رو که می بینن میخوان. ولی بعد فکر میکنم می بینم که بزرگتر ها هم موجودات نیازمندی هستند ولی کم و بیش برای برآوردن نیازهاشون فقط خودشون رو دارند. انسان موجود اجتماعی ای هست و بسیاری از نیازهاش در ارتباط با دیگران برآورده میشه. مثل موفقیت تحصیلی (که شاید در بعضی مواقع در رقابت با دیگران معنا پیدا کنه)، موفقیت شغلی، احترام متقابل، دوست داشتن و دوست داشته شدن. به نوعی هر انسانی دوست داره خوبی هاش رو و توانایی هاش رو دیگران ببینند. حالا برای برآوردن این نیازها لاجرم با دیگران ارتباطات مختلفی رو ایجاد میکنه. نمونه بارزش نیاز به دوست داشتن و دوست داشته شدن و در زندگی مشترک هست. من فکر می کنم بعضی مواقع وقتی افراد زبان و مفهوم کلام همدیگه رو متوجه نمیشند و نمیتونن اونچه رو که واقعا منظورشون هست برسونن دچار مشکل میشند.
همین مثالی که خودت زدی در مورد مادری که دچار افسردگی دوره ای شدید بود. من نمونه هایی رو از مادران خانه داری دیدم که اونها هم میخواستند مثل بقیه توانایی های خودشون رو شکوفا کنند اما در مقطع زمانی بودند که این نیازشون توسط اطرافیان درک نشده و بیشتر نقش فرزندداری و همسرداری براشون تعریف شده و وقتی مردی یا زنی نتونه توانایی های خودش رو بروز بده و به احساس شادی درونی برسه در طول سالیان این مساله براش افسردگی میاره.
در مورد همزبانی گفتم، بسیار اتفاق میافته مرد و زنی که با هم زندگی میکنن و به این خاطر که مرد در وادی مردانگی خودش هست و زن در وادی زنانگی خودش لزوما اینها زبان هم رو نمی فهمند و نمی تونن درست به نیازهای همدیگه پاسخ بدند و متاسفانه یکی از مشکلاتی که در ارتباطات بین افراد بروز میکنه کمتر حرف زدن افراد با هم هست و اینکه انتظار دارند از طرف مقابل متوجه همه نیازهای شریک زندگیش باشه ولی واقعیت اینه که وجود انسان اونقدر پیچیدگی های زیادی داره که آدم خودش هم باید زمان صرف کنه تا نیازهاش رو واقعا بشناسه و این انتظار غلطی هست که توقع داشته باشیم دیگران ناگفته از دل ما و فکر ما اطلاع داشته باشند.
با این حال داروهای ضد افسردگی فقط روی یک سوم افراد موثره و با بدن خیلی ها سازگاری نداره یا خیلی دیر جواب میده
و موردی که اشاره شده اینه که در فکر همه ادمها این موضوع نقش بسته که این داروها شخصیت ادمها رو عوض می کنند در حالی که کاملا اشتباهه.
به نظرم قیاس درست باید انجام بدید. همونجوری که @najme اسیب روانی روی برخورد ادما اثر میذاره. پای شکسته روی چی اثر داره؟ مثلا توی یه تیم فوتبال به فردی که پای شکسته داره اعتماد نمیکنید! چون به پای سالم نیاز داره! توی برخورد اجتماعی هم شما به این نیاز دارید که طرف مقابل روان سالمی داشته باشه! مثال معمولتر ادمی که تندبرخورده معمولا روابط مناسب اجتماعی درستی نداره!
احتمالا مساله اینه که عدم اطلاعات کافی باعث شده در طول تاریخ ادمها روان رو از جسم خیلی جدا بدونند. البته خیلی حق دارن . دیدن یه مولکول پروتئین تغییر شکل یافته که منجر به پرخاشگری در روابط میشه، در زیر میکروسکوپ الکترونی کجا و دیدن یه پای شکسته با چشم سر در زمین بازی فوتبال کجا؟!
شاید قیاس اشتباه باشه در نگاه اول اما اگه دقیق بشیم خیلی هم بی راه نیست فقط باید عینکی بزنیم که نگاهمون رو نسبت به روان کمی تغییر بده. خیلی پارامترهای هستن که روی مدارهای عصبی مغز تاثیر میذارن و خلق فرد رو دستخوش تغییرات می کنند اما با چشم غیر مسلح قابل دیدن نیستن.
وقتی با تغییر ساختار یه پروتئین فرد دچار الزایمر یا پارکینسون میشه و در نهایت به مرگ می رسه یا وقتی که یه ادمی با خوردن چندتا قرص شرایطی رو تجربه می کنه که قبلا هرگز تجربه نکرده کمی این دیدگاه جدا انگارانه روان از جسم شک بر انگیز میشه … یعنی اگه یه نفر پرخاشگره شاید واقعا نمی خواد اینطوری رفتار کنه یا اصلا خبر نداره داره که به خاطر رفتارشه که نمی تونه توی زمین بازی پذیرفته بشه
حدس میزنم یه روزی می رسه که در میدان بازی روان شکسته قد پای شکسته دیده بشه و اهمیت پیدا کنه.
مسئله جدا بودنشون نیست (قطعا جدا نیستن) ولی توی جامعه فرد به شرایط لحظه ای نگاه میکنن. یه متخصص که عمیقتر نگاه میکنه این نظر رو نداره قطعا. توی بازی مثال مشهودش: بازیکن اروگوئه ای لوئیس سوارز که در حالت فشار بازیکن مقابل رو گاز میگیره. هرچند تحت روان درمانی قرار میگیره ولی توی بهترین باشگاه دنیا بازی میکنه!
اها اونا قدمهای زیادی جلوتر از ما هستن. یعنی پذیرفتن که در لحظه خشم چی توی مغز اون بابا دستور گاز گرفتن صادر کرده … پس حالا اگه اپشنهایی داره که اون بازیکن توی زمین فوتبال خوب بازی می کنه ، بهتره به خاطر یک سری رفتار اشتباه ِ ازار دهنده اش فوری طردش نکنیم و کنارش نذاریم، بیاییم مطالعه اش کنیم ببینیم دردش چیه؟ کجای مغزشه که دستور گاز دادن فرمان صادر کرده در لحظه بحرانی …
جامعه ایران به عنوان یک جامعه سطحی همیشه تحت تاثیر ظاهر بینی و امور سطحی بوده! این از کارهای بزرگ جمعی مثل انتخابات و امور بزرگ رو شامل میشه تا امور شخصی و کوچک!
این روزها که با افسرده بودن یا نبودن درگیرم و بیشتر دارم درباره اش می خونم میفهمم که جامعه ایران هر چیزی که مورد پذیرشش نبوده نادیده می گرفته. اموری مثل روابط جنسی، جنسیت و مسائلی که در افکار عمومی آنقدر نادیده گرفته شدند و صحبت درباره اون ها نهی شده که خیلی از راه های اشتباهی که جوان تر ها در حوزه این مسائل می رن بخاطر عدم آگاهی و دانششون هست و نه حقیقتا میل شخصی و غریزیشون. مسئله دیگه خانواده بزرگ LGBT هستند که کلا از نظر حتی پزشکانمون هم وجود ندارند و همشون بیمارن! و همین باعث میشه افرادی که در ایران با گرایشات مختلف جنسی به دنیا میان مدام دچار تنش و استرس باشند.
مشکلات روانی هم به نظر من شبیه همون مواردیه که گفتم! چون عقیده جمع بر اینه که این ها نباید وجود داشته باشند پس کلا منکرشون میشیم!