لطفا از مثال هم استفاده کنید
ممنون از همکاری دوستان
از لحاظ ریشه لغوی اگر بخواهیم بگوییم حقیقت یا همان حقیقه امری است که راست است مثلا اینکه زمین به دور خورشید می چرخد… یا اینکه عدد 3 عدد اول است اما واقعیت یک رخداد حقیقی است که به وقوع پیوسته است. در زبان فارسی هردو اینها میتوانند یک معنا داشته باشند مثلا چرخیدن زمین به دور خورشید یک واقعیت هم هست چون هر روز داردرخ می دهد. به نظرمن واقعیت ملموس تر از حقیقت است و وقوع شرط اصلی آن است درحالی که حقیقت لازم است تنها یک بار اتفاق افتاده باشد. مثلا اینکه این ویروس باعث بیماری می شود یک حقیقت است هر چند ممکن است هیچوقت رخ ندهد. اما چنانچه رخ دهد وقوع آن یک واقعیت محسوب می شود.
حقیقت (Truth) با واقعیت (Fact) تفاوت دارد، هرچند در گفتگوهای روزمره معمولا جابهجا استفاده میشوند.
واقعیت، Fact
واقعیت چیزی است که درست بودنش اثبات شده است. مثلا صندلیای که روی آن نشستهاید واقعیت دارد.
با این تعریف چیزی که قابل اثبات نباشد واقعیت نیست. برای مثال این که «خدا وجود دارد» یک واقعیت نیست بلکه چیزی است که به حیطه ایمان مربوط میشود [1]. این که ما به چیزی ایمان داشته باشیم، آن را تبدیل به واقعیت نمیکند.
تعریف واژهنامه آکسفورد از واقعیت:
حقیقت، Truth
حقیقت، یک ویژگی از گزارهها است. این گزاره که «برف سفید است» یک گزاره درست است و به بیان دیگر حقیقت دارد. یک گزاره میتواند حقیقت داشته باشد (درست باشد) و یا حقیقت نداشته باشد (نادرست باشد).
تعریف واژهنامه آکسفورد از حقیقت:
-
همانطور که وجود خدا را میتوان با استدلال ثابت کرد، عدم وجودش را نیز میتوان ثابت کرد. واقعیت چیزی است که نتوان خلافش را اثبات کرد. ↩︎
واقعیت اون چیزیه که هست ولی حقیقت اون چیزیه که باید باشه
میشه در غالب مثال بگی جلال جان؟
داشتم پادپرس رو به یه دانشجوی رشته برق دانشگاه شریف نشون میدادم برای تست این کامنت رو گذاشت
خودم ازش مثالشو همون موقع که کامنت کرد پرسیدم
فرض کنید در یک خانواده فقیر پسری در کودکی گم میشود و هیچگاه خانواده خود را پیدا نمیکند و خانم و آقایی ثروتمند او را به فرزندی قبول می کنند. بعد از گذشت چند سال، واقعیت این است که این پسر دارای خانواده ای ثروتمند است اما حقیقت اینطور نیست
چه جالبو قابل فهم
اسکرینشات میگیرم تا داشته باشمش
مرسی😃
تفاوت حقیقت و واقعیت یک بحث فلسفی است. تاریخچه ی این بحث تقریبا به سده های پنجم ششم قبل از میلاد برمی گردد. آن زمان که گروهی موسوم به سوفَسطاييان در بین مردم یونان به ویژه جوانان تبلیغ می کردند که « هرکس هرآنچه احساس می کند درست است بنابراین حقیقت واحد وجود ندارد و شناخت حقیقی امکان پذیر نیست»
در برابر این نظر فلاسفه از جمله ارسطو ایستادند. او تلاش کرد با مدون کردن علم منطق از هر چیزی تعریفی ارائه نماید و اثبات کند که حقیقت واحد وجود دارد و شناخت حقیقی از راهی غیر از حواس (عقل) قابل دست یابی ست…
با توجه به فلسفی بودن بحث این دو واژه در واژه نامه های غیر فلسفی اصولا دارای تفاوت معنایی نیستند. مثلا Longman کاملا مترادف ذکر کرده است. با وجود عربی بودن هر دو واژه فرهنگ لغت های عربی هم تفاوتی ذکر نکرده اند. اما فرهنگ اصطلاحات فلسفی معانی مختلفی را برای حقیقت آورده و از واقعیت تمییز داده است.
در تفاوت حقیقت از واقعیت با توجه به جنس موضوع مطالبی را می توان در کتب و متون فلسفي یافت؛ نتیجه ی مختصری از بررسی که به عمل آوردم ذکر می کنم(اصل بحث بسيار مفصل ست؛ مثلا بررسی از نظر مفهوم یا مصداق/بررسی در معرفت شناسی یا هستی شناسی/ بررسی در علم منطق و قرار گرفتن در نسب أربعه و…)
فلاسفه در تعریف این دو واژه حدود و ثغور هر يك اختلاف نظر دارند به همین دلیل در برخی حوزه ها در معنای حقیقت و واقعیت تمییزی قائل نشده اند. در حوزه ای که آن ها را متفاوت می بینند تفاوت هایی را ذکر کرده اند که به مهم ترین آن ها اشاره می کنم:
۱. واقعیت به امور محسوس و مادی تعلق دارد که با حواس درک می شوند(مثلا مباحث علوم طبیعی و تجربی) اما حقیقت به امور غیرمادی مربوط می شود که با عقل قابل درک هستند(مانند مباحث فلسفی)
بر همين اساس افلاطون در نظريه ي معروف تمثيل غار عالم ماده را واقعيت مي داند و عالم مُثُل را حقيقت.
٢. واقعيت ها متغيرند اما حقايق ثابت و غيرقابل تغييرند.(مانند علم ماده و عالم مثل)
٣.حقيقت امري بديهي و اثبات شده است اما واقعيت قابل ترديد.
اين ويدئوي چند دقيقه اي نظريه تمثيل غار رو به زبان بسيار ساده به تصوير مي كشه:
چقدر جالب
ممنون از پاسخ کاملی که دادین.
حقيقت به معناى مطابقته
كه گاهی مطابقت با عالم خارج لحاظ میشه و گاهی مطابقت با مقتضیات اون چیز (یعنی یه چیزی شبیه به
اما واقعیت خود عالم خارجه
و اگه به علم اثبات شده واقعیت گفته میشه به خاطر شدت اتصالش با خارجه البته بنابر بعضی از نظرات معرفت شناسی…
تو این مورد به خصوص چهار تا رویکرد وجود داره:
- اثبات شده
یعنی دلایل موجود برای اثبات خدا کافیه - اثبات پذیر
یعنی اگرچه ادله کافی نیست اما قابلیت اثبات شدن رو داره - اثبات ناپذیر
یعنی قابلیت اثبات علمی رو نداره هر چند این جپحرف به معنای نفی نیست؛ کانت به تبع هیوم این نظر رو میپسنده و تنها راه اثبات رو وجدان اخلاقی میدونه - اثبات عدم
یعنی نه تنها قابلیت اثبات نداره بلکه وجود هم نداره!
که البته حتی راسل هم نظر آخر رو قبول نداره
به نظرم با این عکس بهتر بشه تفاوت حقیقت و واقعیت رو درک کرد…
گاهی ممکنه یک حقیقت وجود داشته باشه و بنا به دیدگاه و شرایط افراد واقعیت های متفاوتی به وجود بیاد و همه شون هم درست باشه.
فردی که علم داره و تعصب نداشته باشه درست مثله تصویر هر دو طرف رو میبینه و درک میکنه حقیقت رو.
اما ممکنه تعدادی افراد با توجه به واقعیتی که وجود داره طبق نظر خودشون برداشت کنن که حقیقت چیه و اختلاف نظر به وجود بیاد در مورد حقیقت…
خوب به نظر من جلال @Jalal_Razavi و فاطمه @Fatemeh-law کاملا درست گفتن.
آنچه واقع است (در حال به وقوع پیوستن هست) رو بهش می گن واقعیت ولی آنچه بر حق است (بر حق بوده، هست و خواهد بود) رو بهش می گن حقیقت.
مثال:
حقیقت اینه که انسان ها با هم فرقی ندارن ولی واقعیت اینه که با هم فرق دارن.
شاید اگر بخوایم به صورت کلی بگیم کمی گیج کننده و مبهم بنظر بیاد…دوستان صحبت های جالبی کردن و زحمت کشیدن بر اساس گزاره های موجود صحیح نظراتی رو مطرح کردن
اما من درک خودم رو بیان میکنم از گزاره های موجود در قالبی ملموس و محدود تر
در کتاب منطق ذهن خواندم که واقعیت از حقیقت متفاوت است
واقعیت : جهانی که از ذهن ما خارج است
حقیقت: برداشت ذهن ما از واقعیت هاست که به حوزه عقل مربوط میشود و برای برداشت صحیح و حقیقی تر لازمه همه جانبه بیاندیشیم
حقیقت میتواند درست یا نادرست باشد
اما واقعیت همیشه درست است
علوم انسانی و علم منطق با حقیقت ها سرو کار دارد
علوم تجربی و طبیعی با واقعیت ها
با این پیش فرض قصد دارم مثال کاربردی عرض کنم
ما در طول زندگی روزمره بارها با سوتفاهم هایی در روابطمون مواجه شدیم
در نظر بگیرید که 2 نفر از کنار هم رد میشوند
نفر اول سلام میدهد و نفر دوم با اینکه شخص رو میشناسد به هر دلیلی پاسخی نمیدهد
این یک واقعیت است
اما حقیقت چیست؟
برداشتی که فرد بر مبنای آن واکنش نشان میدهد
بعد از این واقعه شخص اول میتواند 6 برداشت مختلف به شرح زیر داشته باشد
برداشت اول : کاملا مشخص بود که از قصد جواب منو نداده از من خوشش نمیاد
برداشت دوم: چقدر بی ادب و گستاخ بود جواب منو نداد
برداشت سوم: احمق! لابد بازم عینکشو جا گذاشته
برداشت چهارم: حتما خیلی گرفتار بوده و ذهنش مشغوله
برداشت پنجم: خب اهمیتی نداره اون خیلی هم به من نزدیک نیست
برداشت ششم: اون اصلا متوجه من نشد و نشناخت
این ها پیش فرض حقیقت محسوب میشوند
اما کدام یک از این حقایق درست هستند به بحث علوم عقلی و انسانی و منطق راه پیدا میکنه
حالا در ادامه بحث میخوام به این موضوع اشاره کنم که هر کدوم از این حقیقت هارو بپذیریم بر مبنای همان هیجانات ما تغییر میکند
درواقع حقایقی که پذیرفتیم هیجانات مارو به وجود می آورد
واقعیت ها خنثی هستند
و همونطور که گفتم حقیقت برداشت ذهن ما از واقعیت هست
و این برداشت ها منجر به یک واکنش هیجانی میشود
نتیجتا هیجانات ما در تسلط حقایق هست
و خیلی از سوتفاهم هایی که به وجود میاد در زندگیمون حاصل تمییز ندادن این دو حوزه واقعیت از حقیقت است
حقیقت اینه که “همه کودکان حق آموزش رایگان در یک نظام آموزشی عادلانه و بسامان را دارند” اما واقعیت اینه که “چند میلیون کودک ایرانی از حق تحصیل محروم هستند”
حقیقت چیزیه که با حواس ها نمیتونی تجربش کنی
واقعیت تمام چیز های مادی رو بهم متصل کرده و در پشت پرده واقعیت حقیقت وجود داره
مثل جسم خود ما که واقعیت
ولی روح ماست که حقیقته
#تمام
سلام،
فرض كنيد در قطاري نشسته ايد ، قطار بغل دستي حركت ميكند و نه قطار شما . احساس ميكنيد و فكر ميكنيد و ميپنداريد كه قطار شما به سمت عقب حركت ميكند (حقيقت) ولي به سكو و مغازه ها نگاه ميكنيد و ميبينيد كه قطار شما حركتي ندارد.( واقعيت ). حقيقت فقط و فقط برداشتي از واقعيت است و لزوما درست نيست . آنچيزي كه ما ميپنداريم حقيقت است ولي آنچه كه (چه به اثبات رسيده باشد و يا خير) پيدا كردنش خيلي مشكل است و آن واقعيت است .
حقیقت و واقعیت هر دو یک معنا را دارند .
چون مطیع راستگویی اند.
دقیقا درسته . نیاز به هیچ توضیح اضافی هم نداره . خیلی ساده است ، واقعیت اونی هست که به وقوع پیوسته و رخداده . ولی حقیقت اونی هست که باید به وقوع می پیوست . یاشییاسیز
خیلی برام جالبه،تعریفی که از واقعیت ارائه میدیم و اساسا هر تعریف دیگه،چیزی جز بازتاب برداشت های ذهن ما نیست.بنابراین آیا اصلا تفاوتی بین حقیقت و واقعیت میشه قائل شد؟تازه در تعریف حقیقت هم به واقعیت ارجاع میدیم درصورتی که خود مفهوم همچنان مجهول ماست و اینجا دوری پیش میاد که بنظرم بطلان این تعاریف رو در پی داره.مسئله ی دیگه اینکه بحث از احتمالات و جنبه های مختلف یک واقعه،اگر حقیقت تلقی بشن که فکر میکنم با ماهیت اعتباری یگانه ی اون در تضاد باشه،چیزی جز واقعیت های بالقوه نیست.این دیدگاه بیش از پیش حقیقت رو بی محل از اعتنا میکنه چراکه اونرو در حد گمان و ظنی بدون ابتنای معقول و مستدل پایین میاره.
عقیده ی شخصی من در خصوص حقیقت،یک میل و آرزوست.یعنی در مباحث نظری،انسان تمایلات خودش رو که ظواهر پنهان و کنه امور تلقی و اعتبار کرده،ذیل عنوان حقیقت گرد آورده و سعی داشته تمامی پریشانی های حاضر رو به قوت حقیقت،جمعیت ببخشه.اینکه این اعتبار تا کجا به چهارچوب های منطقی پایبند میمونه متفاوتی ولی بطورکل سعی شده حقیقت رو باطن و واقعیت هارو ظاهر امور عنوان کنند بااین تضاد،وجهه ی ممتازی برای این مفهوم قائل بشند.